زندگی به وقتِ شهریور

ساخت وبلاگ

پارسال یه همچین روزی صبح باهم رفتیم بیسان قهوه خوردیم،بعدش رفتیم سالن‌مطالعه درس خوندیم و عصر تا شب هم خونه رو سابیدیم و کلی خندیدیم، امروز تنهایی قهوه خوردم، خونه رو مرتب کردم و دارم میرم سالن‌مطالعه، اصلا هم بهت فکر نکردم-

+ ۱۴۰۱/۱۱/۰۹| ۱۱:۳۲ ب.ظ|ش| |

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 20:25

آخرین امتحانم رو هم دادم، امشب با بچه ها میریم شام و بعدشم میریم بار، اجرای زنده جاز ببینیم و گپ بزنیم و احتمالا بعدشم تا صبح بریم برقصیم، ولی من دوست داشتم جور دیگه ای باشه امروز، دوست داشتم بعد امتحانم بهت زنگ بزنمو با ذوق بگم "بالاخره تموم شد!" شب پیتزا سفارش میدادیم آبجو میاوردیم و 3 ساعت ویدیوکال میکردیم. دوست داشتم باهات حرف بزنم و موزیک گوش بدم، دوست داشتم برای عکسایی که این مدت گرفتم رو بفرستم، دوست داشتم بهت بگم چقدر برای من فرق داشتی و چقدر حاضر بودم برای داشتنت تلاش کنم، کاری که تو هیچوقت نکردی.خونمو عوض کردم، موزیکای جدید گوش میدم، لباسای جدید خریدم، هیچکدومشو نشد ببینی و بفهمی. کاش میتونستم بهت بگم چقدر سخت بود این مدت رفتن توی گالریم، چون جایی نبود که باهم عکس نداشته باشیم، چیزی نبود و نیست که منو یاد تو نندازه، کاش میشد بهت بگم چقدر نشونه گذاشتم برات که بفهمی من هنوزم به یادتم و هنوز ساعت روی 10 و 10 دقیقه مونده برام، حیف، حیفِ من و تو و ما. دارم بالاخره عکسامونو پاک میکنم، گریه هام که تموم شد میشینم لب پنجره و موزیک موردعلاقتو گوش میدم و سیگار میکشم، بعدش لباس موردعلاقمو میپوشم،حاضر میشم و میرم تو جمعیت گم میشم. ادعای تو بیشتر بود همیشه، ولی ببین کی تهش داره عذاب میکشه تا فراموش کنه. happier - Olivia Rodrigo + ۱۴۰۱/۱۱/۱۰| ۷:۲۸ ب.ظ|ش| | زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 20:25

ارائه امروزو بدم میتونم برای چندساعت نفس راحت بکشم، البته هفته بعد هم یه ارائه دارم که هنوز شروع نکردم کاراشو ولی خدا بزرگه. دیشب رفتم استودیو جدیدو دیدم، کوزی ترین و دنج ترین جایی بود که میتونستم پیدا کنم :)) امشب میرم برای قرارداد بستن و دادن پول رهن، بعد از ارائه. فردا هم بعد کلاس باید برم سالن مطالعه درس بخونم، فکرم درگیر ایرانه، عقلم میگه تو این وضع ایران رفتن خریتِ محضه، قلبم میگه برو. تابستون هم اگنه به کارآموزی بگذره بهمش نمیتونم برم ایران درست حسابی_ نمیدونم! بینهایت هیجان دارم واسه جابجایی، با ده دقیقه پیاره روی میرسم مرکز شهر. سه هفته دیگه جابجا میشم. هنوز به مامان بابا نگفتم اکی شده این خونه جدیده. امروز بعد کلاسم زنگ میزنم میگم بهشون. باید چاییمو تموم کنم، دوش بگیرم و ارائه رو تمرین کنم.زندگی خیلی عجیبه. + ۱۴۰۱/۰۹/۲۳| ۱۲:۵۲ ب.ظ|ش| | زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 20:30

روز چهارم کووید، تازه از کلرویت برگشتم، به جرات میتونم بگم سخت ترین خرید زندگیم بود. به مامان زنگ زدم گفتم پشت خط بمون باهام حرف بزن اگه ازحال رفتم تنها نباشم، البته که دستش کوتاهه و کاریم نمیتونست بکنه ولی بودنش دلگرمی بود، نمیدونم. دیروز وسط درد و ناله و تنهایی و عجز به یه حقیقت عجیب پی بردم، اینکه چقدر دو ماه اول که اومدم اینجا برام آسون تر گذشت، سعی کردم خودمو تو اتاق حمید تصور کنم و این بار خودم، خودمو روانکاوی کنم تا به جواب برسم؛ چرا؟ چی فرق میکرد اون روزا؟ به یه فکت خیلی ساده رسیدم. فکتی که انگار خودم تمام این مدت میدونستم ولی دلم نمیخواست قبولش کنم یا بهش فکر کنم. هزارتا نقطه بهم وصل شد توی ذهنم و یه رشته منظم جلو چشمم ظاهر شد: من میخوام توی محیط امنم بمونم حتی اگه اون محیط آسیب بزنه بهم. محیط امنم مشهد بود، شهری که خیابوناشو میشناختم، زبون مردمشو میفهمیدم، آدم آشنا میدیدم تو کوچه پس کوچه هاش، خاطرات آشنا، فرهنگ آشنا. اون شهر هیچوقت واسه من کافی نبود، هیجوقت نتونست حال بدِ منو خوب کنه و من هیچوقت نتونستم حس کنم یه بخشی از اون شهرم، یه بخشی از اون مردم. دل کندم کوبیدم اومدم این سر دنیا و تونستم یه مسیری بسازم برای خودم. مسیری که نمیدونم منو قراره به کجا ببره، اصلا مگه قراره بدونم همیشه که قراره چی بشه؟ همیشه باید مو به مو برای آیندم برنامه بریزم؟ مگه الان اونجاییم که پارسال فکر میکردم قراره باشم؟ این شد چراغ سبز دوم: قرار نیست همیشه بدونم چپتر بعدیم چیه. با خودم گفتم میبنی؟ چقد بهم ربط دارن مشکلاتت؟ میل به کنترل کردنت داره باعث میشی پاتو نذاری توی تاریکی، چون نمیدونی چی در انتظارته، چون از محیط امنت خارجت میکنه. من اومدم از اون شهر بیرون ولی مشکلاتمو نتونستم بذارم اون زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 20:30

روز ششم کرونا و تقریبا مریضیم تموم شده، صرفا تنگی نفس، سردرد و خستگیش مونده. یه هفته دیگه جابجا میشم، یکی از چمدونامو جمع کردم، بعدیشم کم کم تو این هفته میبندم. باورم نمیشه 2023 دو روز دیگه شروع میشه، چقدر برای امسال برنامه دارم و چقدر استرس دارم براش. چقدر دلتنگم و چقدر غم روز دلم سنگینی میکنه. باید به خودم آسون بگیرم، میگذره، تنهایی آسون نمیشه اما عادت چرا. + ۱۴۰۱/۱۰/۰۸| ۸:۲۵ ب.ظ|ش| | زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 20:30